دلم گرم است می دانم
که فردا باز خورشیدی
میان آسمان ، چون نور می آید
سحر می راندم ..... با ناز
که می خواند مرا ، با آنکه میداند
اگر رخ بر بتابانم
دوباره می نشید بر سر راهم
دلم را می رباید ، با طنین گرم و زیبایش
که در قاموس پاک کبریایی ، قهر نازیباست
چه زیبا عاشقی را دوست می دارم
دلم گرم است می دانم ، که می داند
بدونِ لطف او ، تنهای تنهایم
اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی ،
خدای من ، خدایی خوب می داند
و می داند که سائل را نباید دست خالی راند
دلم گرم خداوندی ست
که با دستان من ، گندم برای یاکریم خانه می ریزد
و با دستان مادر کاسه آبی را، برای قمری تشنه
دلم گرم خداوند کریمِ خالق نوریست
که گر لایق بداند
روشنی بخشد ، به کرم کوچکی با نور
دلم گرم خداوند صبور و خالقِ صبریست
که شب ها می نشیند در کنارم
تا که بیند می رسد آن شب
تو آیا هیچ می دانی خدایم کیست ؟
چنان با من به گرمی او سخن گوید
که گویی جز من او را بنده ای ، در این زمین و آسمان ها نیست
چنان با او به سردی راز می گویم
که گویی من جز او و بی گمان
که گاهی آرزوی صد گناه و توبه من دارم
سلام
گرامی داشت نام و یاد شهدا ...
من هم پرواز را می فهمم ...
من هم می خواهم تا آغوش محبوبم پرواز کنم...
اما ... اسیرم در قفس نفس
اما....درگیرم با سیم خاردارهای هوای نفسم..
اما ...زمین گیرم به خاطر بار سنگین گناهانم...
هر لحظه از محبوبم دورتر می شوم ،می بینم ....
هر لحظه آغوشی ، که برای من باز است ؛بسته تر می شود ...می دانم....
و می دانم که دوای دردم سخن زیبای سردار شهید علی چیت سازیان است که
گفت : " کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند،که در سیم
خاردارهای نفس ؛گیر نکرده باشد "
فقط نمی دانم چرا کاری نمی کنم.....
فقط نمیدانم چرا کاری نمی کنم ......
*** التماس دعا ***
نویسنده این مطلب، دوست عزیزم، "پرواز تا یکی شدن..." است
اهل عالم همه بازیچه دست هَوَسَند
گر تو بازیچه این دست نگشتی، مَردی !!!!!!
متنی در جایی خواندم که انتهای آن به نکاتی بسیار مهم اشاره کرده بود؛ اینکه برخی انسانها وقتی به لذتها و خوشی هایی خاص می رسند، چنان از آن سرمست می شوند که دیگر حالت یک انسان مجنون از خوشی را پیدا می کنند؛ چنان که یک مست می تواند به دیگران به راحتی آسیب برساند، آنان نیز آنگونه می شوند و می توانند به راحتی به دیگران آسیب بزنند؛ و بسا خود هیچ خبر نداشته باشند، حال این آسیب می تواند با رفتار و گفتارشان، و حتی با آنچه در دل می گذرانند از به قضاوت نشستن با دیده تحقیر بر دیگران...باشد؛
خلاصه اینکه انسان وقتی به دولت رسید، اگر سرمست نگشت و دیگران را به هر ترتیبی نیازرد بلکه دستگیری کرد، انسانیتش ثابت می شود...
و نیز عده ای هستند که در سختی اند، و گاه چنان می شود که مدام به سختی های زندگی شان افزون می شود؛ در اینجا ممکن است افراد مبتلا به سختی، به هر کار ناشایستی دست بزنند تا از آن سختی ها رها شوند؛ و اینجا نیز نیاز است تا انسان دقت کند که وقتی به این شکل آزمایش می شود دست به هر کار پستی دست نزند، آنوقت است که انسانیتش ثابت شده است.
آنچه خواندم را در ذیل می آورم؛ جدای از اینکه واقعیت دارد یا نه، متنی بسیار زیبا و آموزنده است:
مردی با لباس و کفشهای گرانقیمت به دیواری خیره شده بود و می گریست. نزدیکش شدم و به نقطه ای که خیره شده بود با دقت نگاه کردم، نوشته شده بود:
"این هم می گذرد"
علت را پرسیدم گفت: این دست خط من است. چند سال پیش در این نقطه هیزم می فروختم..........
حال صاحب چندین کارخانه هستم .
پرسیدم: پس چرا دوباره به اینجا برگشتی؟
گفت: آمدم تا باز بنویسم:
"این هم میگذرد"
گر به دولت برسی
مست نگشتی، مَردی!!!
گر به ذلت برسی
پَست نگشتی، مَردی!!!
اهل عالم همه بازیچه دست هَوَسَند
گر تو بازیچه این دست نگشتی، مَردی !!!!!!
با اینکه انسان همه عمر می بیند که هیچ کس جاوید نبوده و نمانده در اینجا؛ اما باز هم گاهی آنقدر مشکلات دست و پای انسان را می بندد که فقط می توان گفت دنیازدگی و غرور و تعصب در کمین است؛ و در جایی خواندم که بسیار زیبا نوشته بود:
♦یادمان باشـد، با شکسـتن پـای دیـگران، مـا بهتـر راه نخـواهیم رفــت!
♦کاش یادمان بماند با شکستن دل دیگران ما خوشبخت تر نمی شویم...
♦کاش بدانیم اگر دلیل اشک کسی شویم دیگر با او طرف نیستیم باخدای او طرفیم...
و این انسان بودن است که زیباست!
*****
و بنده می افزایم که کاش یادمان باشد، برای احساس خوشبختی کردن نیازی نیست که دیگران را برنجانیم و آزار دهیم.
این دغدغه هاست که حیات ما را رقم می زند؛
کاش مواظب آنها باشیم؛ و مواظب باشیم مبادا ناخودآگاه در اثر خوشی زیاد و خوشبختی وافر، دغدغه های نیک ما -که باید بر اصل توحیدی بنا شده باشد-، نه تنها ترک بلکه عوض شود و وارونه گردد، در حالی که خود ما از این تحولات درونی مان، بی خبر باشیم؛
به هوش باشیم که غرور و حرص و حسادت -که همه از دنیا پرستی و دور شدن از دغدغه اصلی(توحید) ناشی می شود-، مبادا ما را در خود ببلعد که این، آغاز تمام مشکلات روحیِ سخت حلِ ما، می تواند باشد؛ و این خطر می تواند گاه حتی به گونه ای باشد که ما متوجه وجود آن مشکل نیز نشویم؛ و به اشتباه تصور کنیم که دیگری مشکل دارد؛ در حالی که مشکل در درون خود ما بوده و یا هست که اینگونه تصور می کنیم؛ و وای بر آن روزی که بر اساس قضاوتهای ناصواب و از سر خصلتهای سابق الذکر(حسد و غرور و دنیازدگی و سرمستی از خوشبختی) رفتارها و اعمالی را نیز صورت دهیم!
غرور بر تشخیص خود؛ غرور بر نظرات خود؛ غرور بر استعداد خدادادی خود؛ غرور، غرور غرور، تعصب و قضاوت های نادرست درباره دیگران و نیز درباره خود(دیگران را حقیر و خود را فاضل انگاریم)؛ اینها بزرگترین خطرات در کمین هر کس، مخصوصا آنها که صاحب ادعایند، است.
خدایا، ای آنکه یه قطره اشکمو که می درخشه باز * بهونه می کنه منو ببخشه باز!
********
یادش به خیر!
دوران سوم راهنمایی و اول دبیرستان...!
روی یخچال نقاشی ای کشیدم که با دل نقش زدم آن را؛ بعدها آن یخچال به منزلی که در روستا داریم، منتقل شد، چند ماه پیش که روستا برای هواخوری رفته بودیم، دیدم که نقاشی ام کم رنگ شده...
ترسیدم که پاک شود...!
در این نقاشی، با شاخه های درخت کلمه ای را نقش زدم که نام محبوبم بود؛ و آن درخت در این نقاشی نمادی از حیات بود که هر آنکه به سوی آن محبوب آید می ماند و آنکه نیاید، نیست و نابود می شود.
چندماه قبل وقتی رفتم روستا و دیدم که نقاشی ام کم رنگ شده، نشستم و شروع به پر رنگ کردنش کردم؛
و شد مثل اولش...
چقدر زمان سریع می گذرد و انگار بندهای زندگی، مدام بیشتر می شوند، و تو را از آن چیزهایی که دوست داشتی، چیزهایی که آرمان تو بودند، مدام دور و دور و دورتر می کنند...
تو را دور می کند از چیزهایی که حتی فکر کردن به آنها به تو آرامش می داد، و اهتمام و پرداختن کامل به آنها اصل زندگی تو بود...
زمان می گذرد و تو مشغول دنیا می شوی...!
چه خوب است که گاه گاهی یادت از گذشته بیاید و دلتنگ علی(ع) شوی، و تمام آن لحظاتی به خاطرت آید که با سر کردن با نهج البلاغه گویا شاگردی ایشان را می کردی...!
اما افسوس...!
می خواهم یکی از دغدغه های گذشته را یادآور شوم؛ دغدغه ای متعلق به هفت سال پیش که این دغدغه در وجود هر کسی، کمال و اوج گرفتن به منتها درجه ممکن خود را می طلبد؛ شاید هم این دغدغه، در این ذهن در نوسان، کمال یافته باشد ...؛ نمی دانم!
دغدغه مذکور: باور و عشق ورزی به خداوند و شکل گرفتن فلسفه زندگی
دلم برای خدا تنگ شده....
خدایا چه کنم با این انبوه دغدغه ها....؟!
دلم را دریاب محبوب من...!
دورم دور، به من رحم آر...!
خدای خوبم...!
************
چه سخن زیبایی از مولی الموحدین، امام علی علیه السلام، یکی از دوستان به گروه ارسال کردند؛ مناسب حال من بود... و به نوعی دردم را تازه تر کرد و افسوسم را افزون...!
خدایا...!
************
یا حنان
طُوبَی لِمَنْ أخْلَصَ لِلهِ عَمَلَهُ، وَعِلْمَهُ، وَحُبَّهُ،
وَبُغْضَهُ، وَأخْذَهُ، وَتَرْکَهُ، وَکَلامَهُ، وَصَمْتَهُ، وَفِعْلَهُ، وَقَوْلَهُ.
خوشا به حال آنکه عمل و علمش، دوستی و دشمنیاش،انجام دادن و رها کردنش، سخن و سکوتش، وکردار و گفتارش را برای خدا خالص گرداند.
امام علی (ع)