به نام خدا
پیشنهاد می کنم که این پست را که نیایشی از دکتر چمران است، مطالعه کنید.
این پست متعلق به یکی از دوستان وبلاگی بسیار محبوب و محترم بنده است؛ به نظر بنده که خیلی زیباست؛ مخصوصا که از زبان کسی برآمده که سراسر زیبایی و عشق به خدا بود؛ خدا، خدا، خدا؛ بوی خدا می دهد جملات زیبای شهید چمران عزیز و بزرگوار.
به نام خدا
غیبت آسیبهای زیادی داره؛ اما خب نمی توان از این گذشت که این آسیب ها با توجه به محتوای غیبت درجاتشون با هم متفاوت هستند. وقتی فرد شروع می کنه به غیبت، گاها فقط یک حالتی منفی بد در گوشنده غیبت به مخاطب منتقل می شه و در درجاتی خیلی پایین به فردی که غیبتش توی اون مجلس داره صورت می گیره آسیب می رسونه؛ اما گاهی واقعا غیبتی که داره صورت می گیره به شکلی هست که اون حرفها به شخصیت فرد غایب لطمه ای جبران ناپذیر می زند.
حال در ذیل پیرامون غیبت و غیبت شنیدن و این که وظیفه ی ما در قبال فردی که از او غیبتها می شود در جاهای مختلف چیست؛ تحلیلها و سئوالی مطرح می کنیم.
خیلی پیش آمده که از خود پرسیده ام که آیا غیبت بدتر است و یا خبر چینی؛ آیات جهل فرد نسبت به آنچه به ضرر او در پیرامونش می گذرد بهتر است و یا آگاهی و علم او از آن گفتارهای متضرر بر علیه پیرامونش؛ اما برای این آگاه سازی گاها نیاز به خبر چینی است. در اینگونه مواقع چه باید کرد؟
آیا شده تا کنون کسی از دیگری نزد شما حرف و یا حرفهایی بزند و خبرهایی از رفتار و یا گفتارهای کسی بدهد که وجهه او را به کلی خراب کند!؟
به نظر شما باید چه کرد!
اولا که در اینجا غیبت رخ داده؛ و برای رفع گناه غیبت دو راه بنده شنیده ام: 1. این که به فردی که از اون غیبت کرده ایم بگوییم که چنین سخنی را درباره شما شنونده بودم و از او طلب بخشش کنیم.
2. اگر می دانیم که فرد بیشتر می رنجد و ما را نیز نمی بخشد برای او طلب مغفرت کنیم.
خب این که تکلیف بر من، و در مورد من تا اینجا معلوم است.
حال حدس می زنیم که آن فرد غیبت شونده، از فرد شنونده غیبت که اکنون نیز در حال طلب بخشش است، نمی رنجد و او را می بخشد؛ اما ممکن است از فرد گوینده آن مجلس غیبت برنجد و میانه اش با او به هم بخورد؛ حال به نظر شما باز هم باید غیبتی را که شنیده بگوید یا اینکه نه!؟
تازه این مورد ممکن است مصداق خبر چینی نیز باشد؛ که آن نیز خود از نظر اخلاق اسلامی مذموم است.
خب ما در اسلام احکاممان عقلانی نیز هست.
سئوالی در اینجا مطرح می شود؛ آیا به نظر شما این درست است که مثلا پشت سر شما، از سوی کسانی، در مورد رفتارهای مختلف و متعدد شما سخنانی گفته شود؛ با نماییه عیب؛ و یا حتی رفتار فریبکارانه ای نسبت به شما در حال انجام باشد(هر چند آن فریب دارای اهمیت کمی باشد)؛ ولی شما همین طور بی خبر باشید، و به نوعی این بی خبر موجب شود که شما به رفتارهایی که موجب همان غیبتهای پشت سرتان شده ادامه دهید، و گاها نیز مورد دروغ و فریب واقع گردید.
در این مواقع به نظر شما چه باید کرد؟
آیا به نظر شما این مؤثر است که اول از فردی که از او غیبت صورت گرفته قول بگیریم، مثلا کاری به فلانی و فلانی و فلانی ...که از تو غیبت کرده اند، نداشته باش از آنان دلخور نشو، رابطه ات را با آنان به هم نزن و ... و بعد به او بگوییم که این رفتارها موجب شده که وجهه ات بسیار در معرض خطر آبروریزی باشد؟ و نیز به گونه ای مورد بازیچه قرار گرفته ای؟
به نظر شما این نوع آگاهی دادن مفید است؟...
من که هنوز به اندازه کافی و دقیق و محکم جرأت بیان در این گونه مواقع پیدا نکرده ام؛ خدا به همه ما کمک کند.
اللهم إغفر لنا و للمؤمنین و المؤمنات!
ضرورت ارسال رسل
در باب ضرورت ارسال رسل بحث و سئوالی در نت به وجود آمده بود؛ یکی از اصلی ترین جوابیه های خود را نسبت به چرایی ضرورت ارسال رسل در این پست می گذارم. به نظر بنده معاد و توحید جزء مواردی هست که ضرورت ارسال رسل را می طلبد. برای اینکه
1. بشر از وجود معاد خبر دار شود و 2. تبیینی درست از توحید داشته باشد، باید انبیاء می آمدند که آمدند.
حال مختصری به تبیین چگونگی این دو ضرورت باید پرداخت.
الف. خبر از وجود معاد
وجود معاد(چیزی که فقط با عقل درک نمی شود؛ درست است که از نظر عقلی واقعا مطلوب است؛ اما باور آن از امور کاملا غیبی است)؛ چرا که کسی از بین ابناء بشر، به جز آنان که دائیه دین کرده اند، درباره معاد سخنی نگفته اند و خیلی ها هم به دلیل اینکه نمیتوانند راهی برای درک آن بیابند آن را قبول ندارند؛ چنان که به کرار در آیات قرآن می بینیم که انکار حیات پس از مرگ می کنند با این بیان که خداوند چگونه می خواهد ما را دوباره بیافریند.
نهایت اینکه اگر دقت کنید، وقتی به بحث معاد که یکی از مهمترین و اساسی ترین مبانی ادیان آسمانی است می رسیم برای رساندن بشر به مرحله ایمان به آن حتما باید رسولی با نشانه هایی که موجب ایمان شود بیاید؛ تا از طریق آن من بشر به گفته های اون کاملا ایمان بیاورم و معاد را بپذیرم؛ و إلا بشر جز آنچه را می دید، چیزی در دست نداشت، و نمی توانست به معاد بیاندیشد؛ حتی اگر تجربیات ماورائی می داشت، باز هم معاد را برای او نتیجه نمی داد.
ب. تبیین توحید
در مورد توحید هم عرض می کنم دقیقا مرتبط است با انبیاء و چون تاریخ و گذر زمان موجب تحولاتی در آموزه های انبیاء پیشین می شده خب توحیدی که مد نظر و متعالی بوده تغییر می کرده و دچار شرکهایی می شده است؛ لذا در بازه زمانی، تجدید رسل و ختمیت معنا می یابد.
نکته ای هم که حائز اهمیت است، این است که درست زمان پیامبر ما که آموزه های الهی ثبت شده است و لذا دیگر بعد از آن نیازی به ارسال رسل نیست ختمیت اعلام شد.
و نیز فردی که به القای شبهه در آن بحث اقدام نموده بود مراتبی برای قبول توجید و معاد و نبوت قائل شده بود و با همان اولویت که نا حق بود(برایتان اصل مطلبش را خواهم گذاشت) نتیجه گرفته بود که در این اولویت مطرح و قبول این سه مقوله گیجی و نامنظمی هست که موجب بی ارزشی و بطلان نبوت و دین می شود؛ لذا بنده لازم دیدم بیان دارم که باید توجه داشت که هیچ دلیلی ندارد که بخواهیم برای قبول و اندیشیدن به توحید و معاد و نبودت مراتب بگذاریم. و اگر هم با ظرافت خاصی بخواهیم مراتب بیرونی آن که در مصداق اتفاق می افتد را دارای مراتب بدانیم مسلما قبول نبی قبل از توحید و معاد است.
همان طور که کاملا از نظر عقلی هویداست نبی آمده است تا از توحید و معاد خبر دهد؛ لذا معجزه بر قبول نبی مقدم است و بعد از قبول نبی مباحث توحید و معاد و اینها مطرح است و حتی قبول این سه چنان در هم تنیده است که گویی هم زمانیی دارند، به گونه ای که که از نظر علم فهم(هرمنوتیک) دوری منتج می توان برای کامل شدن فهم هر کدام با توجه به دیگری بیان نمود؛ افسوس که فرصتم بسیار کم است.
دلم می خواهد اگر کار علمی هر چند کوچک را انجام می دهم و یا دیگران انجام می دهند به قولی از خاک خوردن لای مجله مربوطه در داخل کتابخانه ها بیرورون آید. به همین خاطر تصمیم گرفتم این پست را در این راستا بنویسم. آخه موضوع مقاله ای که توسط این حقیر نوشته شده "الگوی شلایر ماخر و تعامل سیاق متنی و حالی در دور هرمنوتیکی متناسب قرآن" به نحوی هم در باب ارتباط تناسب آیات با ترتیب و اسباب نزول است. از آنجایی که تناسب آیات، ترتیب نزول، و اسباب نزول از مقوله های بسیار مهم علوم قرآنی است که در فهم قرآن حائز اهمیت خاصی است؛ لذا مهم است که پژوهش های آن به روز به محققین معرفی شود.
حال در پژوهش مذکور ارتباط این سه مقوله( تناسب آیات، ترتیب نزول و اسباب نزول) در دور هرمنوتیکی که در مقاله آمده، تبیین شده است؛ و بنده برای راحت یابی مقاله برای محقیقین عزیز در مراجعه به موتورهای جستجو، برچسب هم برای پستی که آدرس مقاله را گذاشته ام نوشتم؛ اما اصلا در جستجو یافت نمی شد. یعنی اگر بزرگواری بخواهد ببیند که آیا کاری در رابطه با ارتباط تناسب آیات با ترتیب و اسباب نزول انجام شده است از طریق جستجو در نت به نتیجه ای نمی رسد؛ لذا تصمیم گرفتم که یک پست با همین عنوان مستقلا بنویسم؛ تا عنوان پست، محققین عزیز را به این مقاله برساند.
برای راحتی کار بیشتر آدرس مقاله را مجددا در این پست نیز می گذارم؛ موفق و پاینده باشید:
http://jquran.um.ac.ir/index.php/quran/article/view/17930
درک و اندیشیدن به مرگ مرا به تو نزدیکتر می کند و دیدن این حادثه در اطراف افراد، آنها را بیشتر به سوی تو سوق می دهد؛ اما اکثر مشغول حواشی هستند؛ و از اصلی که تو گفته ای، مهربان من، غافلیم. در حالی که همّ من باید تو باشد، چه شده!!؟
کجایم!؟ چقدر فرصت دارم!؟ چقدر تا متعالی شدن فاصله دارم!؟
به راستی چرا با اینکه گفتی مهمترین امر بندگی تو است من غفلت ورزیده ام!!؟
خدای مهربان من این همه که در دلدادگی با خودت، لذت نهاده ای، جز این است که می خواهی من به سوی تو سوق یابم!؟ معبود مهربان من کمکم کن تا این همه شاهد را لحظه به لحظه ببینم و داشته باشم!
محبوب من مرا بخوان و بخواه و متعالی ساز و در بند خودت گردان تا از همه بندها رها شوم؛ و اگر گاهی ملاحظاتی را در نظر گرفتم برای این باشد که برسم به آن جایی که بتوانم برای تو باشم و کاری بکنم خدای مهربان من!
چه شیرین است دلدادگی با تو می شود نگاهم کنی و مرا بخوانی و بخواهی!
خدای مهربان من این همه رسل تو که این همه معارف را به میراث گذاشتند برای بشر، چرا یبشر قدر دان نیستند!؟ معبود مهربان من! خدای خوبم این همه قدر ندانی ها از کجا نشأت می گیرد تصور می کنم از بی تربیتی آنها است!
یکی از این قدر ندانی ها بی توجهی به چگونگی سیر جامعه است؛ آنچه رسولان آوردند و برایش تلاش کردند همان بنیه اخلاقی است که در اصل با جامعه زندگی کرده و سینه به سینه به بشر امروز رسید و به روز شد. اما همین بشر آن همه میراث را گرفتند و پاک از یاد بردند که رسولانی بودند حاملین اولین معارف تربیتی بشر؛ از یاد بردند که بماند، با تجاهل نسبت به این همه حسنها که ترویج یافت، به همین رسولان تاختندو دین را منکر شدند.
اما من مطمئنم دیری نمی پاید که در قرنهای آینده بشر خواهد فهمید که نشخوار هوای نفس کرده است و ارزش ها را با لجن آمیخته است؛ آنگاه مجبور به بازگشت خواهد بود.
بشری که امروز ادعای پیش رفت تکنولوژی اش گوش فلک را کر کرده؛ و چنان سرمست آن است که لحظه ای حاضر نیست که برگردد و ببیند این روندکی که در پیش گرفته با محیط زیست چه می کند تا اصلاحات لازم را انجام دهد و همه خوب و بدها را با هم برای امروز خود به قصد بهره کشی تا ارضای شهوات مختلفش در اختیار گرفته، چگونه می توان از این بشر انتظار داشت که در مورد اخلاق سره را از ناسره جدا کند و با روشی که منجر به له شدن تعالی انسانی نگرددد شهواتش را ارتزاق نکند!؟
خدای مهربانم دریاب مرا ای مهربانترین و مهربانان تا راه یابم و به تو رسم یا اله العالمین!
اللّهم صلی علی محمُد و آله
لازم به ذکر و توجه است در عین این که استفاده از قواعد و قوانین زبان شناسی و فهم متن، برای فهم متن قرآن کاملا ضرورت دارد و نباید به هیچ عنوان از آنها غفلت نمود، اما این کتاب الهی علاوه بر این بعد بشری(زبان الفبایی خاص بشر است) ابعادی دیگر نیز فراتر از این سطح فهم را داراست. این کتاب الهی دارای عجایب بسیار دیگری نیز جز این بعد هست که مانند نشانه و آیتی دال بر الهی بودن آن، ابعادی از آن را آشکار میکند، مانند آنچه که کربلایی کاظم میدیدند او در عین بیسوادی قادر به تشخیص کلام الهی از غیر آن میشدند. این ویژگی آیات الهی متفاوت از دیگر کلامها است که در نگاه کربلایی کاظم به مرحله بروز و ظهور رسیده بود.
تجربه ایشان قابل آزمون خطا بود و لذا از نظر عقلی و علمی چیزی بوده است که به اثبات رسیده است
نیز ابعاد دیگر آن که گاه نشانههایی از آن هویدا میشود معجزه بودن و غیر بشری بودن اصل آن را برای اهل ایمان به مرحله درک میرساند.
برای نمونه بررسیهایی که موریس بوکای حول برخی آیات قرآن انجام داده صرف نظر از قضاوت در درستی و نادرستی همه آنها و یا آیه شق القمر که به معجزه پیامبر دلالت دارد و پیدا شدن شواهدی از مطالعات نجومی که بر احتمال انشقاق ماه دلالت دارد.
همه اینها ما را به این که این کلام الهی بعد از فهمی که باید قاعده مند باشد که متناسب فهم بشر است، ابعاد دیگر نیز دارد که به آن حیاطی دیگر میبخشد و موجب اهتمام بیشتر بشر به آن میشود که آن نیز لازمه و در راستای هدف قرآن که همان هدایت بشر است میباشد.
با همه این اوصاف، نباید ما در پی یافتن این قرایین باشیم و سراغ قرآن برویم برای یافتن این موارد و تحمیل علوم بر آن؛ زیرا این نحو عمل کرد احتمال به خرافه کشیده شدن و تحریف متن وجود دارد؛ اما برخی شواهد که به حد قریب به یقین میرسند جای توجه دارد و همان برای نشانه و آیتی از سوی خداوند کفایت میکند. البته این نظر به این معنا نیست که در قرآن چیزی خلاف علم بشری نیست مانند حرکت خورشید که قرآن به آن اشاره میکند همانند سخن گفتن ما از حرکت آن با این که به این که زمین حرکت میکند علم داریم اما مثلا میگوییم خورشید به وسط زمین رسیده است. این نحو سخن گفتن به تعبیر دکتر نکونام از قبیل مطابق فهم و درک مخاطبان و نیز آداب سخن گفتن آنان و به زبان مأنوس آنان سخن گفتن است. اما در آیاتی که از تمثیل و تشبیه و آنچه که بشر از آن اطلاعی نداشتهاند و قرآن به ابتداأ از آن موارد سخن میگوید و با آنچه در واقعیت و از نظر علمی بدان دست یافته اند هم خوانی دارد را میتوان دید؛ شاید به این گونه اطلاعات در قرآن توان اطلاق اخبار غیبی نمود
مانند آنچه که دکتر شاکر در ارتباط با هامان در مقاله ای به اثبات آنچه که قرآن از آن سخن گفته است در واقعی و از نظر مطالعات تاریخی رسیده اند؛ مخالف و متفاوت از آنچه که در عهدین آمده.
برای نمونه دیگر در این هماهنگی آیات با واقعیت می توان به ماجرای جسد فرعون اشاره نمود. جسد فرعون که پژوهشگران به سلامت بدن او در عین این که اول غرق شده بوده است رسیدند و این هیچ با یافتههای تاریخی مخالفت نداشته است. در حالی که تصور عامه مخالف آنچه قرآن میگفته بود است.
میزان درستی و تهی از خطا بودن آن در گزارشات تاریخی است که این بعد آن ثابت شده و با تمام یافتهها باستان شناسی و تحقیقات تاریخی مطابقت دارد و در قرآن تصریح شده است که اخباری ابلاغ شده به پیامبر از طریق وحی(قرآن)،
سئوالی برایم مطرح شد در ارتباط با این که اخلاق گرایی، در دینداران اخلاق گرا به اوج خود می رسد و یا در بی دینان اخلاق گرا به اوج خود می رسد و در اصل شانس به کمال رسیدن اخلاق در کدام یک از این دو گروه بیشتر است.
سئوال رو به این شکل می شه مطرح کرد که کدام یک از این دو طیف سکولار اخلاق گرا و مؤمن اخلاق گرا به کمال اخلاقی می رسند؟
به نظر می رسد که نهایت رسیدن به همه صفات خوب وقتی که فرد خوب خوب در اوج کمالات عملی اخلاقی رسید و همه کارهایش برای افراد بازخورد مثبت داشت تا آخرین حد امکانی خودش؛ و ضرری از فرد به دیگران متوجه نشد؛ می رسیم به این که فرد منیت را در خود از بین ببرد؛ این حس چه زمانی به طور واقعی در انسان از بین می رود؟
به نظر می رسد که در سکولار منیت تقویت می شود و در فرد مؤمن منیت از بین می رود. چرا که سکولار می گوید من اخلاقی هستم من هستم که اینقدر می تونم ارزش گرایانه زندگی کنم ومن، من، من ...؛ اما فرد اخلاق گرای مؤمن وقتی به جایگاه واقعی یک مؤمن می رسد می گوید: همه چیز از آن اوست حتی این که من توانایی خوب بودن را دارم و همه مخلوقات را مورد احترام می بینید. حتی کسانی که ممکن است در نظر خیلی ها قابل مهرورزی و احترام نیاید؛ چنان که در رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله می بینیم که فردی را که ادب ندارد شرایطش را گویا درک می کند و قابل احترام می بیند و به سخنانش گوش می کند، حتی پای آن بادیه نشین را ماساژ می دهد. یک احترام واقعی نه احترامی که منیت را در فرد تقویت می کند .
برای مشخص تر شدن مدل اخلاقی بودن در این دو طیف یک مثال می توان زد:
گاها بنده وارد جایی می شوم و فرد جلوی پای من بلند می شود؛ از طرفی می دانم که در قلب ایشان احترامی که باعث بلند شدن ایشان بر سر راه من شود، نیست؛ لذا این را بنده می گویم یک بی اخلاقی؟ چرا این را بی اخلاقی محسوب می کنم؟ چون دارد در عمل دروغ می گوید؛ احترامی را که قلبا به آن اذعان ندارد برای بنده تظاهر می کند و در عین حال منیت را در خود تقویت می کند با این تصور که بنده بزرگوارم که در مقابل این فردی که ارزش چندانی ندارد بلند می شوم. و از بین رفتن چنین نگاهی در چنین مواردی حد بالای اخلاقی شدن است.
به نظر می رسد این حد از کمال اخلاقی در مؤمن تحقق می یابد نه در یک فرد سکولار؛ زیرا مؤمن از آنجا که همه را مخلوق محبوب خود می بینید و مهرورزی را از او می آموزد، می تواند همه را از عمق جان شایسته احترام و بخشش و مهرورزی ببیند. لذا بنده معتقدم که توحید نیز یکی از مؤلفه های مهم اخلاقی شدن هست و فرد برای اخلاقی شدن به طور کامل و در کمال خود نیاز به موحد شدن دارد.