دلم گرم است می دانم
که فردا باز خورشیدی
میان آسمان ، چون نور می آید
سحر می راندم ..... با ناز
که می خواند مرا ، با آنکه میداند
اگر رخ بر بتابانم
دوباره می نشید بر سر راهم
دلم را می رباید ، با طنین گرم و زیبایش
که در قاموس پاک کبریایی ، قهر نازیباست
چه زیبا عاشقی را دوست می دارم
دلم گرم است می دانم ، که می داند
بدونِ لطف او ، تنهای تنهایم
اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی ،
خدای من ، خدایی خوب می داند
و می داند که سائل را نباید دست خالی راند
دلم گرم خداوندی ست
که با دستان من ، گندم برای یاکریم خانه می ریزد
و با دستان مادر کاسه آبی را، برای قمری تشنه
دلم گرم خداوند کریمِ خالق نوریست
که گر لایق بداند
روشنی بخشد ، به کرم کوچکی با نور
دلم گرم خداوند صبور و خالقِ صبریست
که شب ها می نشیند در کنارم
تا که بیند می رسد آن شب
تو آیا هیچ می دانی خدایم کیست ؟
چنان با من به گرمی او سخن گوید
که گویی جز من او را بنده ای ، در این زمین و آسمان ها نیست
چنان با او به سردی راز می گویم
که گویی من جز او و بی گمان
که گاهی آرزوی صد گناه و توبه من دارم
خدایا، ای آنکه یه قطره اشکمو که می درخشه باز * بهونه می کنه منو ببخشه باز!
********
یادش به خیر!
دوران سوم راهنمایی و اول دبیرستان...!
روی یخچال نقاشی ای کشیدم که با دل نقش زدم آن را؛ بعدها آن یخچال به منزلی که در روستا داریم، منتقل شد، چند ماه پیش که روستا برای هواخوری رفته بودیم، دیدم که نقاشی ام کم رنگ شده...
ترسیدم که پاک شود...!
در این نقاشی، با شاخه های درخت کلمه ای را نقش زدم که نام محبوبم بود؛ و آن درخت در این نقاشی نمادی از حیات بود که هر آنکه به سوی آن محبوب آید می ماند و آنکه نیاید، نیست و نابود می شود.
چندماه قبل وقتی رفتم روستا و دیدم که نقاشی ام کم رنگ شده، نشستم و شروع به پر رنگ کردنش کردم؛
و شد مثل اولش...
ببخشم همه ی همه را؟ حاج آقا دولابی می گه.
حاج آقا دولابی می گه بخشیدن همه اثری از توست و ...
گر چه اما...؛ اما چشم خدایا...
قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیم
ترجمه فولادوند:
بگو: «اگر خدا را دوست دارید، از من پیروى کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید، و خداوند آمرزنده مهربان است».
خدا... حب...!
هشام بن سالم گوید:
به امام صادق علیه السلام عرض کردم: حق خدا بر مردم چیست؟
حضرت فرمودند: این است که آنچه بدانند بگویند و آنچه ندانند دم فروبندند؛ اگر چنین کنند محققاً حقّ خدا را به او پرداخته اند.
سفیان بن عیینه گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمودند:علم مردم را همه در چهار موضوع دانستم:
1. 1. پروردگارت را بشناسی
2. 2. بدانی با تو چه کرده
3. 3. بدانی از تو چه خواسته
4. 4. بدانی چه چیز تو را از دینت بیرون برد.
ضرورت ارسال رسل
در باب ضرورت ارسال رسل بحث و سئوالی در نت به وجود آمده بود؛ یکی از اصلی ترین جوابیه های خود را نسبت به چرایی ضرورت ارسال رسل در این پست می گذارم. به نظر بنده معاد و توحید جزء مواردی هست که ضرورت ارسال رسل را می طلبد. برای اینکه
1. بشر از وجود معاد خبر دار شود و 2. تبیینی درست از توحید داشته باشد، باید انبیاء می آمدند که آمدند.
حال مختصری به تبیین چگونگی این دو ضرورت باید پرداخت.
الف. خبر از وجود معاد
وجود معاد(چیزی که فقط با عقل درک نمی شود؛ درست است که از نظر عقلی واقعا مطلوب است؛ اما باور آن از امور کاملا غیبی است)؛ چرا که کسی از بین ابناء بشر، به جز آنان که دائیه دین کرده اند، درباره معاد سخنی نگفته اند و خیلی ها هم به دلیل اینکه نمیتوانند راهی برای درک آن بیابند آن را قبول ندارند؛ چنان که به کرار در آیات قرآن می بینیم که انکار حیات پس از مرگ می کنند با این بیان که خداوند چگونه می خواهد ما را دوباره بیافریند.
نهایت اینکه اگر دقت کنید، وقتی به بحث معاد که یکی از مهمترین و اساسی ترین مبانی ادیان آسمانی است می رسیم برای رساندن بشر به مرحله ایمان به آن حتما باید رسولی با نشانه هایی که موجب ایمان شود بیاید؛ تا از طریق آن من بشر به گفته های اون کاملا ایمان بیاورم و معاد را بپذیرم؛ و إلا بشر جز آنچه را می دید، چیزی در دست نداشت، و نمی توانست به معاد بیاندیشد؛ حتی اگر تجربیات ماورائی می داشت، باز هم معاد را برای او نتیجه نمی داد.
ب. تبیین توحید
در مورد توحید هم عرض می کنم دقیقا مرتبط است با انبیاء و چون تاریخ و گذر زمان موجب تحولاتی در آموزه های انبیاء پیشین می شده خب توحیدی که مد نظر و متعالی بوده تغییر می کرده و دچار شرکهایی می شده است؛ لذا در بازه زمانی، تجدید رسل و ختمیت معنا می یابد.
نکته ای هم که حائز اهمیت است، این است که درست زمان پیامبر ما که آموزه های الهی ثبت شده است و لذا دیگر بعد از آن نیازی به ارسال رسل نیست ختمیت اعلام شد.
و نیز فردی که به القای شبهه در آن بحث اقدام نموده بود مراتبی برای قبول توجید و معاد و نبوت قائل شده بود و با همان اولویت که نا حق بود(برایتان اصل مطلبش را خواهم گذاشت) نتیجه گرفته بود که در این اولویت مطرح و قبول این سه مقوله گیجی و نامنظمی هست که موجب بی ارزشی و بطلان نبوت و دین می شود؛ لذا بنده لازم دیدم بیان دارم که باید توجه داشت که هیچ دلیلی ندارد که بخواهیم برای قبول و اندیشیدن به توحید و معاد و نبودت مراتب بگذاریم. و اگر هم با ظرافت خاصی بخواهیم مراتب بیرونی آن که در مصداق اتفاق می افتد را دارای مراتب بدانیم مسلما قبول نبی قبل از توحید و معاد است.
همان طور که کاملا از نظر عقلی هویداست نبی آمده است تا از توحید و معاد خبر دهد؛ لذا معجزه بر قبول نبی مقدم است و بعد از قبول نبی مباحث توحید و معاد و اینها مطرح است و حتی قبول این سه چنان در هم تنیده است که گویی هم زمانیی دارند، به گونه ای که که از نظر علم فهم(هرمنوتیک) دوری منتج می توان برای کامل شدن فهم هر کدام با توجه به دیگری بیان نمود؛ افسوس که فرصتم بسیار کم است.
درک و اندیشیدن به مرگ مرا به تو نزدیکتر می کند و دیدن این حادثه در اطراف افراد، آنها را بیشتر به سوی تو سوق می دهد؛ اما اکثر مشغول حواشی هستند؛ و از اصلی که تو گفته ای، مهربان من، غافلیم. در حالی که همّ من باید تو باشد، چه شده!!؟
کجایم!؟ چقدر فرصت دارم!؟ چقدر تا متعالی شدن فاصله دارم!؟
به راستی چرا با اینکه گفتی مهمترین امر بندگی تو است من غفلت ورزیده ام!!؟
خدای مهربان من این همه که در دلدادگی با خودت، لذت نهاده ای، جز این است که می خواهی من به سوی تو سوق یابم!؟ معبود مهربان من کمکم کن تا این همه شاهد را لحظه به لحظه ببینم و داشته باشم!
محبوب من مرا بخوان و بخواه و متعالی ساز و در بند خودت گردان تا از همه بندها رها شوم؛ و اگر گاهی ملاحظاتی را در نظر گرفتم برای این باشد که برسم به آن جایی که بتوانم برای تو باشم و کاری بکنم خدای مهربان من!
چه شیرین است دلدادگی با تو می شود نگاهم کنی و مرا بخوانی و بخواهی!
خدای مهربان من این همه رسل تو که این همه معارف را به میراث گذاشتند برای بشر، چرا یبشر قدر دان نیستند!؟ معبود مهربان من! خدای خوبم این همه قدر ندانی ها از کجا نشأت می گیرد تصور می کنم از بی تربیتی آنها است!
یکی از این قدر ندانی ها بی توجهی به چگونگی سیر جامعه است؛ آنچه رسولان آوردند و برایش تلاش کردند همان بنیه اخلاقی است که در اصل با جامعه زندگی کرده و سینه به سینه به بشر امروز رسید و به روز شد. اما همین بشر آن همه میراث را گرفتند و پاک از یاد بردند که رسولانی بودند حاملین اولین معارف تربیتی بشر؛ از یاد بردند که بماند، با تجاهل نسبت به این همه حسنها که ترویج یافت، به همین رسولان تاختندو دین را منکر شدند.
اما من مطمئنم دیری نمی پاید که در قرنهای آینده بشر خواهد فهمید که نشخوار هوای نفس کرده است و ارزش ها را با لجن آمیخته است؛ آنگاه مجبور به بازگشت خواهد بود.
بشری که امروز ادعای پیش رفت تکنولوژی اش گوش فلک را کر کرده؛ و چنان سرمست آن است که لحظه ای حاضر نیست که برگردد و ببیند این روندکی که در پیش گرفته با محیط زیست چه می کند تا اصلاحات لازم را انجام دهد و همه خوب و بدها را با هم برای امروز خود به قصد بهره کشی تا ارضای شهوات مختلفش در اختیار گرفته، چگونه می توان از این بشر انتظار داشت که در مورد اخلاق سره را از ناسره جدا کند و با روشی که منجر به له شدن تعالی انسانی نگرددد شهواتش را ارتزاق نکند!؟
خدای مهربانم دریاب مرا ای مهربانترین و مهربانان تا راه یابم و به تو رسم یا اله العالمین!
اللّهم صلی علی محمُد و آله