سئوالی برایم مطرح شد در ارتباط با این که اخلاق گرایی، در دینداران اخلاق گرا به اوج خود می رسد و یا در بی دینان اخلاق گرا به اوج خود می رسد و در اصل شانس به کمال رسیدن اخلاق در کدام یک از این دو گروه بیشتر است.
سئوال رو به این شکل می شه مطرح کرد که کدام یک از این دو طیف سکولار اخلاق گرا و مؤمن اخلاق گرا به کمال اخلاقی می رسند؟
به نظر می رسد که نهایت رسیدن به همه صفات خوب وقتی که فرد خوب خوب در اوج کمالات عملی اخلاقی رسید و همه کارهایش برای افراد بازخورد مثبت داشت تا آخرین حد امکانی خودش؛ و ضرری از فرد به دیگران متوجه نشد؛ می رسیم به این که فرد منیت را در خود از بین ببرد؛ این حس چه زمانی به طور واقعی در انسان از بین می رود؟
به نظر می رسد که در سکولار منیت تقویت می شود و در فرد مؤمن منیت از بین می رود. چرا که سکولار می گوید من اخلاقی هستم من هستم که اینقدر می تونم ارزش گرایانه زندگی کنم ومن، من، من ...؛ اما فرد اخلاق گرای مؤمن وقتی به جایگاه واقعی یک مؤمن می رسد می گوید: همه چیز از آن اوست حتی این که من توانایی خوب بودن را دارم و همه مخلوقات را مورد احترام می بینید. حتی کسانی که ممکن است در نظر خیلی ها قابل مهرورزی و احترام نیاید؛ چنان که در رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله می بینیم که فردی را که ادب ندارد شرایطش را گویا درک می کند و قابل احترام می بیند و به سخنانش گوش می کند، حتی پای آن بادیه نشین را ماساژ می دهد. یک احترام واقعی نه احترامی که منیت را در فرد تقویت می کند .
برای مشخص تر شدن مدل اخلاقی بودن در این دو طیف یک مثال می توان زد:
گاها بنده وارد جایی می شوم و فرد جلوی پای من بلند می شود؛ از طرفی می دانم که در قلب ایشان احترامی که باعث بلند شدن ایشان بر سر راه من شود، نیست؛ لذا این را بنده می گویم یک بی اخلاقی؟ چرا این را بی اخلاقی محسوب می کنم؟ چون دارد در عمل دروغ می گوید؛ احترامی را که قلبا به آن اذعان ندارد برای بنده تظاهر می کند و در عین حال منیت را در خود تقویت می کند با این تصور که بنده بزرگوارم که در مقابل این فردی که ارزش چندانی ندارد بلند می شوم. و از بین رفتن چنین نگاهی در چنین مواردی حد بالای اخلاقی شدن است.
به نظر می رسد این حد از کمال اخلاقی در مؤمن تحقق می یابد نه در یک فرد سکولار؛ زیرا مؤمن از آنجا که همه را مخلوق محبوب خود می بینید و مهرورزی را از او می آموزد، می تواند همه را از عمق جان شایسته احترام و بخشش و مهرورزی ببیند. لذا بنده معتقدم که توحید نیز یکی از مؤلفه های مهم اخلاقی شدن هست و فرد برای اخلاقی شدن به طور کامل و در کمال خود نیاز به موحد شدن دارد.
تا کنون به تعریفی برای کربلا اندیشیده اید؟ به نظر من در کربلا تمام انسانیت را ذبح کردند؛ گویم آنجا مذبح تمام انسانیت بود؛ اما آیا در شرایط کنونی و زمانه ما چنین نیستند؟
رفتارها، نگاه ها، اخلاقیات و هر آنچه که ما مرتکب می شویم، همه آنها در تعامل با دیگران دارای نقش بسیار مهم است. آیا از خود می پرسیم چقدر افکارمان اسلامی هست و با مبانی توحیدی جور هست؟ آیا افکار ما و چینش زندگی ما برای دیگران آسیبی ندارد؟ آیا هیچ از خود پرسیده ایم که طرز تفکر ما چگونه تأثیراتی بر اجتماع دارد؟ آیا هیچ حواسمان هست که ما مسافریم؟ آیا هیچ به این اندیشیده ایم که نظرات مان با مبانی اسلامی هماهنگی لازم دارد یا نه؟ آیا بازخورد نگاه و طرز زندگی و چینش زندگی ما باعث ذبح انسانیت نمی شود؟ هیچ از خود پرسیده ایم که اگر حسین(ع) الان بود چقدر ما و افکار ما را تأیید می کرد و چقدر با طرز تفکر ما باید مبارزه می کرد تا اصلاح شویم و مورد تأییدشان قرار گیریم؟
خدایـا! ای حبیب قلوب العارفین! خدایا ما را دریاب تا برای تو باشیم همچون مولایمان حسین!