اهل عالم همه بازیچه دست هَوَسَند
گر تو بازیچه این دست نگشتی، مَردی !!!!!!
متنی در جایی خواندم که انتهای آن به نکاتی بسیار مهم اشاره کرده بود؛ اینکه برخی انسانها وقتی به لذتها و خوشی هایی خاص می رسند، چنان از آن سرمست می شوند که دیگر حالت یک انسان مجنون از خوشی را پیدا می کنند؛ چنان که یک مست می تواند به دیگران به راحتی آسیب برساند، آنان نیز آنگونه می شوند و می توانند به راحتی به دیگران آسیب بزنند؛ و بسا خود هیچ خبر نداشته باشند، حال این آسیب می تواند با رفتار و گفتارشان، و حتی با آنچه در دل می گذرانند از به قضاوت نشستن با دیده تحقیر بر دیگران...باشد؛
خلاصه اینکه انسان وقتی به دولت رسید، اگر سرمست نگشت و دیگران را به هر ترتیبی نیازرد بلکه دستگیری کرد، انسانیتش ثابت می شود...
و نیز عده ای هستند که در سختی اند، و گاه چنان می شود که مدام به سختی های زندگی شان افزون می شود؛ در اینجا ممکن است افراد مبتلا به سختی، به هر کار ناشایستی دست بزنند تا از آن سختی ها رها شوند؛ و اینجا نیز نیاز است تا انسان دقت کند که وقتی به این شکل آزمایش می شود دست به هر کار پستی دست نزند، آنوقت است که انسانیتش ثابت شده است.
آنچه خواندم را در ذیل می آورم؛ جدای از اینکه واقعیت دارد یا نه، متنی بسیار زیبا و آموزنده است:
مردی با لباس و کفشهای گرانقیمت به دیواری خیره شده بود و می گریست. نزدیکش شدم و به نقطه ای که خیره شده بود با دقت نگاه کردم، نوشته شده بود:
"این هم می گذرد"
علت را پرسیدم گفت: این دست خط من است. چند سال پیش در این نقطه هیزم می فروختم..........
حال صاحب چندین کارخانه هستم .
پرسیدم: پس چرا دوباره به اینجا برگشتی؟
گفت: آمدم تا باز بنویسم:
"این هم میگذرد"
گر به دولت برسی
مست نگشتی، مَردی!!!
گر به ذلت برسی
پَست نگشتی، مَردی!!!
اهل عالم همه بازیچه دست هَوَسَند
گر تو بازیچه این دست نگشتی، مَردی !!!!!!