سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سلام! به وبلاگ «تــــــــــــــــــــــــــــا خــــــــــــــــــــــــــــدا...» خوش آمدید. مقدمتان گرامی

امروز مطلبی در کانال استاد ملکیان خواندم که بسیار برای بنده دل نشین بود در عین اینکه مرا یاد دو پست نوشته خودم در این وبلاگ انداخت که لینکشان را اینجا می گذارم ...
یک: اخلاق سکولار و یا اخلاق دینی به کمال می رسد

دو: باور و عشق ورزی به خداوند و شکل گرفتن فلسفه زندگی

مطلبی که منسوب به استاد ملکیان در کانال ایشان خواندم از این قرار بود که در ذیل می خوانیم:


- اولین دستور عرفا عاشق شدن بوده است .

- اولین دستورالعمل عرفا معمولاً عاشق شدن بوده است.آنان معتقد بودند تا انانیت در ما هست و قطب وجودمان را به بیرون پرتاب نکرده‌ایم حالمان خراب است. مانع ما در راه عشق حقیقی که به نظر عرفا خداست، درخودماندگی و فرونشستگی ماست. حتی در عشق مجازی نیز، «من» در کار نیست بلکه «او» مطرح است. تا دیروز همه در خانه باید طبق میل من غذا می‌خوردند اما از بعد عاشقی میگویم ببینید معشوقم چه میل دارد! دیگرگزین می‌شویم و پسند دیگری را بر پسند خود ترجیح می‌دهیم. آیه شریفه «لن تَنالوا البِرّ حَتی تُنفِقوا مِمّا تُحِبّون» اشاره به همین مفهوم دارد؛ یعنی از خود محوری به دیگر محوری رسیدن مهم است چه او لیاقتش را داشته باشد و چه نه. مهم آن است که من از خود بیرون آمده‌ام و محبتم را به‌پای دیگری ریخته‌ام.

- مایستر اکهارت در کتاب «مسائل پاریسی» توصیه می‌کند که بروید عاشق شوید اگر هیچ انسانی را نیافتید تکه چوبی را انتخاب کنید تا از خود بیرون شوید و این اول قدم تحول است. مشکل در وهله اول این نیست که معشوق شخص الف است یا دال. آدمی هرچه پخته‌تر و بالغ‌تر میشود معشوق ارجمندتری پیدا میکند. چه بسیار افرادی که در طول تاریخ حتی عاشق یک روسپی شده‌اند و به مدارج بالا رسیده‌اند! در الهیات مسیحی بزرگ‌ترین خطای آدمی در زندگی را عُجب و خودپرستی می‌دانستند. یعنی نتوانیم عشق را به چیزی منتقل کنیم. در نهج‌البلاغه هست که هیچ‌گاه به خود غرّه نشوید زیرا هر خوبی در شما هست بهترش در شیطان بود. ناصرالدین شاه در کاخ قدم می‌زد و می‌گفت هر چه فکر می‌کنیم از خودمان خوشمان می‌آید! اینجا محل ورود شیطان است. این نکته در متافیزیک هم مطرح است و مبنای فلسفی دارد.

- نخی را در نظر بگیرید که بسیار طولانی است و در جای‌جای آن و در فواصل مختلف گره‌هایی با تعداد متفاوت زده شده است. این گره‌ها به اندازه کوچک و بزرگی‌شان آثار مختلفی دارند. برخی که کم گره دارند از سوزن رد می‌شوند و برخی که بزرگ‌ترند می‌توان در سایه‌شان استراحت کرد! اما باید دانست که همه این مزایا از نخ هستند و هیچ گره ای نمی‌تواند به گره دیگر پز دهد. اگر من هوش و حافظه یا زیبایی بیشتری نسبت به دیگری دارم باید بدانم که در جایی گره بیشتری خوردم. نه اینها از من است و نه آنکه ندارد نداشته هایش از خود اوست. همه ثروتها، محبوبیتها، زیباییها و ... از یک موجود در عالم است. عُجب یعنی تصور اینکه این گره‌ها از خود من است. همه توفیقات اجتماعی ناشی از پتانسیل‌های روانی است. اگر روزی دستور دهند که همه این گره‌ها را باز کنید از کسی چیزی نمی‌ماند. آن موجود توانا که وابسته به اوییم را به هر نامی بشناسیم، خدا، جان جهان، هستی ... اهمیتی ندارد. مهم آنست که ما آدمیان گره گاه هایی هستیم بر روی نخ هستی. موسی به قارون گفت به مردم کمک کن. قارون می‌گوید: أَنُطْعِمُ مَنْ لَوْ یشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ/ إنَّما اوتیتُها عَلی عِلم منِّی. به کسی بخورانیم که اگر خدا می‌خواست به او می‌خوراند؟/ این ثروت را با علم خودم به دست آورده‌ام. اما این علم را که به تو داد؟!

- اخلاق کاربردی [به همراه تلخیص]
mostafamalekian@






تاریخ : دوشنبه 96/7/3 | 5:27 عصر | نویسنده : ملیحه قاین ابراهیم آبادی | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: :.