سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سلام! به وبلاگ «تــــــــــــــــــــــــــــا خــــــــــــــــــــــــــــدا...» خوش آمدید. مقدمتان گرامی

خدایا چقدر سخت است!

خدای مهربان من؛ این کلمات و جملاتی است که درباره خاله ی عزیزتر از جانم می گویند؛ خاله ی دیگرم، گریه می کرد و می گفت: با یک غم بر دل می روم پیش خواهر بیمارم، و با دلی صد برابر شده از غم باز میگردم.

می گفت: در ریه هایش لوله گذاشته اند تا هوا را خارج کند؛ قبلا آب می آورد؛ اما جدیدا هوا گرفته و در آن تجمع مضر یافته.

گریه، گریه، گریه...و باز ادامه می دهد و می گوید، که خاله ی بیمارم، درد دلها بسیار کرده، غصه می خورد و بسیار لاغر شده و در طی یکی دو سال، کلی افتاده شده است.

می گوید: خاله وقتی حالش به شدت بد می شود و به مرحله ای می رسد که بدون اراده سخن می گوید، مدام از فرزندان خود می گوید و نام آنها را می برد؛ معصومه بیا...؛ بچه ها غذا درست کنید رضا می خواهد بیاید و ....؛ خدایا چه کرده ای با ایجاد مهر مادری! مادر، مادر، مادر! عاشقی به تمامه مجنون و بی نظیر، حس مادری حسی عجیب زیبا و اسیر کننده.

یادم هست، سالها قبل شاید 15 سال قبل، وقتی خواهر گلم مرضیه را در حالی دیدم که به همسرش به شدت مهر و عشق می ورزید، دیدم؛ به او گفتم مرضیه این حال را می بینی!؟ حال تصور کن وقتی که بچه دار شوی، آنوقت خواهی فهمید که چقدر عشق آن باز وصف ناشدنی است. خواهر عزیزم منکر شد، و گفت، نه اینطور نیست، هر چه هم بچه عزیز باشد و... خلاصه اینکه یه طورایی بنظرش می رسید که مهر این دو هم طرازند، بنده عرض کردم: خب نه اینکه آن موقع دیگر همسر عزیز نباشد؛ همسر عزیز هست؛ اما فرزند مهرش چیز دیگریست...

چند سال گذشت؛ و به لطف خدا بچه دار شد؛ الیاس عزیزم رو داشت، بعدها به او گفتم یادته بهت گفتم مهر فرزند اینطوره...

خودش روزی اعتراف کرد، گفت وقتی که چشم الیاسم را دکتر گفت که ضعیف شده و باید عینک بزند -این امری هست که برای همه ما اتفاق می افتد- تا چند روز فقط گریه می کرد و دلش برای فرزندش گرفته بود...؛ گفت وقتی این اتفاق افتاد فهمیدم که چقدر فرزند مهرش عجیب است...

حالِ خاله ی جوان بیمار و عزیز من هم با این همه درد و رنج و سختی؛ به جای ناله و گفتن از درد پهلویش وقتی که حالش به شدت بد است، از فرزندانش می گوید و آنها را صدا می کند...

خدایا ما را قدر دان مادرانمان قرار ده؛ و ما را -خاصه مرا- از بی حرمتی به ساحتش، در کمترین حالت آن حفظ کن...!

خدایا چه بگویم!؟ چقدر گاهی ناشکرم و ناشکریم ما بندگان. چقدر منی که سالمم، حداقل بیمار سخت نیستم، ناشکرم؛ اگر چه کسالتهایی ممکن است گاهی از چپ و راست باشد؛ اما خب، سلامتی ای هست؛ و نیز مهمتر از آن اینکه با این همه ناملایمات زندگی، من و امثال مرا از خطر خیلی از بیماریها که با وجود آن سختی ها می توانست براحتی ما را برباید حفظ کردی!

خدایا تو را سپاس برای هر آنچه هست؛ مهربان من، ما را دریاب؛ خال? عزیزم را شفا بخش. من که گنهکارم؛ اما ای کاش بندگان مهربان و خوبت، این متن را بخوانند و برای خاله ی عزیز و غریب من دعا کنند؛ بسا که دعایشان مستجاب شود؛ از همه ی تان می خواهم دعایش کنید، او یکی از بندگان غریب و تنهای خداست؛ گاهی با دعایی برای یک رنج دیده ای، مسافتها به خداوند نزدیک می شویم.

فاطمه جان، خاله ی گل من، زنی مهربان و رنج دیده؛ می توانم بگویم از آنان است که می توان گفت این بیت را به خوبی صحه گذاشته در جهت جواب مثبت به آن، "گر به ذلت برسی پست نگردی مردی".

کاش شاکر باشیم و صابر، و کاش بندگی را لحظه به لحظه به ما بیاموزی که به شدت در سختی ها نیز ایمان و عمل صالح به خطر می افتد.

خدای مهربان من، ما را ببخش و دریاب و هدایت کن.

تمنی دعا دارم.






تاریخ : سه شنبه 94/6/3 | 6:9 عصر | نویسنده : ملیحه قاین ابراهیم آبادی | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: :.